---دید دیگر
برچسب:, :: :: نگارنده : Hani دخترک چند روزی بود که پاش شکسته بود و توی خونه مونده بود.از اینکه خونه نشین شده بود ونمی تونست راه بره کلافه شده بود .تصمیم گرفت به پارک بره تا حال وهواش عوض بشه . دختر جواب داد: دلیل خنده ی من اینه که تو فکر می کنی امثال منو درک می کنی. دخترک گفت: مگه ما مثل هم نیستیم. دختر جواب داد نه،چون تو پرنده ای هستی که آزاد بودی . چند روزه که اسیر شدی. برای همینه که خودتو به در ودیوار می کوبی و حسرت آزادی رو می خوری. ولی من از بدو تولد تو قفس بودم. معنی آزادی رو نفهمیدم که حسرت اونو بخورم و برای رسیدن بهش تلاش کنم. برای همینه که متعجبم از شکوه های تو. من خیلی از این وضع راضیم. نظرات شما عزیزان:
سلام حالم خیلیبده امیر ازدست رفت مثل سگ پشیمونم نصیحت هاتو گوش نکردم
به خاطر یه حس اشتباه زندگیم داره خراب میشه راستی مطالبت هم خیلی قشنگ بودن منم یه روزی تو خوشبختی بودم ولی کور بودم نمیدیدم همه اش آه و ناله میکردم
ممنون خيلي جالب بود...
![]()
سلام ســـــــــــــــــــــربزن
قشنگ بودن و ..........تاثیر گزار
امير
![]() ساعت17:45---19 مهر 1391
کاش امتداد لحظه ها تکرار با تو بودن بود........!
با اين اسم لينك كني ممنون ميشم ![]() امير
![]() ساعت21:13---18 مهر 1391
http://amirxiii.persianblog.ir/
![]() امير
![]() ساعت20:19---18 مهر 1391
هانيه ديگه به ما سر نميزني
![]() ![]()
|